ادمک
بعضی اوقات انقدر حجم غمات زیاد میشود که روحت از جسم بیرون می اید و در گوشه ای میشیند و له شد و شکستن جسمت را زیر بار غم ها مینگرد ؛ انقدر سکوت میکند که جسمت نابود شود ، آن وقت باز میگردد سراغ جسم سعی میکند تیکه های شکسته ی استخوان هایت ، گوشت له شده ماهیجه هاست و قلب پاره پاره ات را دوباره بهم وصل کند . انقدر تلاش میکند که خسته میشود ومطمئن که جسمت برنمگردد ، آن زمان که نا امید میشود و کنار جسم مرده ات میمیرد و تو یک ربات میشوی ؛ یک ربات که الکی میترسد ، الکی پوزش میخواهد ، الکی بد میشود و... و همه این ها بستگی به این دارد که چه کسی تحت فرمانت گرفته و غلام حلقه به گوش او شدی. انقدر مظلوم و بی جان میشوی که یادت میرود قبلا پادشاهی میکردی یادت میرود جای تو بر روی تخت و تاج پادشاهی است و به خوابیدن بر روی یک زمین و سخت حتی بدون بالشت و پتو بسنده میکنی .
گاهی که با یک تلنگر کوچک چیز هایی که یادت رفته بود را به یاد می آوری ، دلت میخواهد ربات نباشی و ادم شوی ، دلت برای جسمت تنگ میشود برای داشتن روحت بیتابی میکنی . به دامن همه چنگ میزنی به هر کسی میشناسی التماس میکنی بلکه بتوانی روح و جسم مرده ات را زنده کنی اما هیچ فایده ای ندارد . آن وقت است که مرگ افراد برایت میشود خبر خوب ، آن زمان است که یه ربات برای اینکه دلش برای خودش تنگ شده گریه میکند و به جلو اینه میرود تا ببیند هنوز پیکرش از گوشت واستخوان است یا ان هم به فلز بی ارزشی تبدیل شده است . آن وقت است که هر غمی بهت وارد میشود یاد روزی می افتی که روح و جسمت زیر بار غم نابود شدن و منتظری ، منتظر....
منتظر روزی هستی که باطری این ربات هم تمام شود تا بگذارنش داخل تابوت و به سمت مزار حرکت کنند . آن روز است که همه برایت گریه میکنند اما تو خوشحالی و به گریه هایشان میخندی زیرا زمانی که صورتت را روی خاک میگذارند و سنگ لحب را رویش قرار میدهند روح له شده ات برمیگردد و موقع وصال فرا میرسد اما صد حیف که جسم بی جانت دارد خوراک مور و ملخ ها میشود و هرگز باز نمیگردد.
[ بازدید : 32 ] [ امتیاز : 3 ] [ نظر شما : ]